1ـ بست بالا: زیر تیغ داوری
همهجا را نگاه کردهای تا گوشه خلوتترین «رواق» بایستی... جایی که خادمان حرم نیز تنها نیمنگاهی به آن دارند... مُهری «کربلایی» را پیدا کردهای تا مشام جانت غبار نینوا بگیرد. ... و «نماز زیارت» را که آغاز کردهای، آهستهآهسته دورت شلوغ شده است... کسانی ـ مانند «تو» ـ در جست وجوی جایی خلوت، به اینجا رسیدهاند... به «قنوت» نماز که میرسی و قنوت طولانیات، تو را اسیر تیغ داوریشان میکند...
فقط خداست که میداند قنوت طولانی، عادت همیشه توست... نه ادای زیارتت. تسلیم میشوی و قنوتت را کوتاه میکنی!
برگرفته از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 117ـ ابوالصلت هِرَوی گفته: مأمون خلیفه عباسی با شنیدن توصیف امامرضا(ع) از شهادت خود، گریست و گفت: «ای پسر رسول خدا!... با بودن من، کیست که جرأت بیادبی یا کشتن شما را کند؟»... امامرضا(ع) فرمود: «میتوانم اسمش را بگویم... اما نخواهم گفت»... مأمون به اعتراض گفت: «با چنین سخنانی به دنبال گریز از ولایتعهدی مناید... تا در نگاه مردم، پارسا جلوه کنید!»... (ناتمام) ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (52)
مرد «موفرفری» نگاهی بهشون میکنه و میخواد به اون طرف حوض «صحن آزادی» بره که دلش نمیآد و دوباره به هردوشون خیره میشه... که (مثل دیشب و پریشب)، اومدهن به حرم و مثل «دو مرغ عاشق»، زیر یه عبا نشستهن و ـ تسبیح در دست ـ رو به ضریح «امامرضا(ع)» زمزمه میکنن... امشب، حال مرد موفرفری، مثل دیشب نیست... که کنجکاو شده بود و... (بعد از نیمساعت فکر و معطلی)، بالاخره کوتاه اومده و رفته بود سراغشون... بعد هم بهشون گفته بود ـ مثل اونها ـ نیت کرده که از شب اول ماه «رمضان» همهشب، بیاد به حرم... و بعد هم گفته بود که کنجکاو شده و اومده بود سراغشون... تا بدونه به چه نیازی (اونجوری و با دقت در تنظیم وقت) اومده بودن به حرم... و مرد موفرفری تعجب کرده بود وقتی زن و شوهر جوون، نگاهش کرده بودن و مرد، سخنگوی خونواده دونفریش شده و گفته بود: «تا خدا ببخشه کردههای سال پیش رو... و کاری کنه که دیگه برای همیشه، مال امامرضا(ع) باشیم»...! برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه 597 ـ امامرضا(ع) از پدران بزرگوارش تا امیرمؤمنان علی(ع) روایت کرده و به نقلِ «مولا» از پیامبراکرم(ص)... که (پیش از رسیدن «ماه رمضان») در سخنانی برای گروه مردم، فرمود: «... کسی که در این ماه والامرتبه از بخشش خداوند محروم بماند، بدبخت خواهد بود... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (52)
چشمهای پیرمرد «کفاش»، دیگه تار شدهن... خودش میدونه که هم سنش بالا رفته و هم نور مغازه فسقلیش کمه... اما باز... سِمِج و سرسخت، داره به «تخت» کفشی که گذاشته روی پاش ور میره تا از رو ببردش... تخت کفش هم ولکن نیست و نمیخواد به اندازه کفش دربیاد... اما میدونه که نمیتونه حریف دستهای پُرزور پیرمرد بشه... برای همین هم بالاخره کوتاه میآد و اندازه میشه!... «مرد» لاغر... (که از یه ساعت پیش و بعد از غروب تا حالا مدام از پیرمرد کفاش عذرخواهی کرده به خاطر کفش ناجورش)؛ نگاهی به کفشش میکنه و رو به پیرمرد میگه: «به فردا هم میرسید، طوری نمیشدها پدرجان!... عجلهای نداشتم... فوقش امشب با همین دمپایی میرفتم به حرم دیگه!... وقت شما هم گرفته شد»...
پیرمرد ـ در کورسوی چراغ مغازه ـ با خم انگشت سبابهش، عینک تهاستکانیش رو به بالای بینیش هل میده و... (با اشاره به لباس اُتوکشیده مرد لاغر)، میگه: «نخیر... باید عزت زائر آقام که اینجور خوشتیپه، حفظ بشه... ما هم که توی این دکه فسقلی، خادم آقاییم... روز و شب هم فرقی نداره».
4ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** رمضان
بیتابم و شوق «آرزو» نیست مرا / میلی به سکوت و گفت وگو نیست مرا
با شوق دعای «بخشش»ت آمدهام... / آمد «رمضان» و آبرو نیست مرا.
*** کارنامه
پنهانِ غبارِ «های و هو»یم نکنی... / در موج گناه، جست وجویم نکنی
شرمنده کارنامه تاریکم... / با کرده خویش، روبهرویم نکنی.
ادامه دارد
۱۸ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۱۲
کد خبر: 389373
سیدمحمد سادات اخوی
نظر شما